آینا جونمآینا جونم، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه سن داره
بابا داود منبابا داود من، تا این لحظه: 39 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
مامان مریم منمامان مریم من، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره
زندگی عاشقانه مازندگی عاشقانه ما، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
آشنایی من و عشقمآشنایی من و عشقم، تا این لحظه: 18 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره

خاطرات آینا گلی

عیدفطر مبارک

سلام جوجه ی من قرار بود 24 تیر ببرمت برای چکاپ دوباره که خداروشکر 250گرم وزن اضافه کرده بودی، و وزنت در هفت ماه و نیم شده بود  8 من به همین هم قانع هستم ماه رمضان هم تمام شد؛روز عید فطر خونه ی مامان سیما برای عمه مریم که دوماه دیگه عروسیشه یه جشن چادربرون  گرفته بودن،خیلی خانم بودی ؛بغل همه  میرفتی و مثل همیشه اصلا اذیتم نکردی چندتا عکس خوشگل با لباسی که خودم واست دوختم میذارم
29 تير 1394

چکاپ 7 ماهگی

سلام گلم دیروز بردمت برای چکاپ پایان 7 ماهگی وزنت زیاد شده بود ولی راضی کننده نبود،حالا قراره دوباره 24 تیر ببرمت که ببینیم وزنت چطور شده قد 69 وزن7800.............تا 24 تیر باید بشی 8 کیلو(امیدوارم خوب غذا بخوری تا به وزن ایده آل برسی)
11 تير 1394

کارهای عجیب گل دختر

سلام به دختر نازم اول یه گله داشته باشم بخاطر نخوردن قطره هات،آخه چرا اینقدر مقاومت میکنی دخترم،کلی باید باهات کلنجار برم تا قطره هات رو بخوری،بعضی وقت ها دعوات هم میکنم،آخه اون قطره ها واسه سلامتیه خودته دخترم،لطفا منو ببخش بخاطر اینکه بعضی وقت ها دعوات میکنم امروز صبح نشوندمت توی روروئک تا یه کم به کارهام برسم،اول که رفتی اتاق خودت،عاشق اتاقت هستی ؛بعداز چنددقیقه که دیدم صدای آینا خانم نمیاد ،رفتم ببینم چیکار میکنی که صدات نمیاد ،اینو هم بگم هیچ چیز خطرناکی توی اتاقت نیست که نگران باشم بخاطر همین هر بار میری توی اتاقت خیالم راحتتره رفتم دیدم به به آینا خانم کشوی کمدش رو باز کرده و دونه دونه داره لباسهاش رو از کشو درمیاره من کاملا...
10 تير 1394

تولد خاله جون

سلام سلام صدتا سلام به عشقم دیشب تولد خاله مطهره بود؛ ایشاالله که صدساله بشی خاله جون میتونم بگم به معنای واقعی عاشق خاله ت هستی،صبح ها که داریم میریم سرکار شمارو میبریم خونه ی مادر جونی,کافیه خاله مطهره صبح از خواب بیدار شه وبعد تو رو که توی روروئک نشستی صدا نکنه؛همچین بغز میکنی و بهش میفهمونی ناراحت شدی...کلی باهم بازی میکنید,واااااااااااای که خاله ت چه انرژی واست میذاره,ایشاالله عروسیش جبران کنیم,,,شما هم کم نمیاری؛اینقدر میخندی که گاهی تبدیل به قهقهه میشه...عززززززززززییییییزم وباشروع تولد خاله ؛ شما خوابت برد خیلی خسته بودی,ماهم درهمون حالت خوابیده ازت عکس انداختیم,راستی جوجو فردا 7 ماهگیت  تموم میشه و وارد 8 ماهگیی میشی...
9 تير 1394

حمام کردن آینا گلی

سلام سلام میخوام از کارهات بگم که چقدر باهوشی و هر روز یه کارجدید انجام میدی که واقعا باعث تعجب مامیشه،آخه هنوز خیلی کوشولویی واسه انجام دادن این کارها توی این روزهای گرم هر روز میبریمت حموم؛حتی اگه من سرکار باشم و وقت نکنم مادرجون شمارو میبره وعاشق حموم و آب بازی هستی و کافیه ازکنار در حموم یه لحظه رد شیم،از توی بغلم خودتو خم میکنی به طرف حموم دیروز که توی وان خودت نشسته بودی،مادرجون اومد پیشت و گفت آینا خودتو بشور،دیدیم آینا خانم دستشو میکشه روی شکم و دست و پای خودش...ای جاااااااااااااااان...کلی خندیدیم از این کارت،آخه یعنی چی؟؟ازکجا اینارو یاد گرفتی؟؟؟هربار مادر جون دوباره میگفت آینا خودتو بشور ،شما بازم این کارهارو تکرار میکردی که ...
8 تير 1394

دخترم...تاج سرم

سلام عزیز مامان دختر نازو قشنگم...چند روزه یادگرفتی میرقصی،البته نه از اون رقص ها...یکم دست هات رو میبری بالا و انگشت هات رو باز و بسته میکنی خیلی خیلی به بابا داود  علاقه نشون میدی چون تا ماه پیش هم زیاد باهاش جور نبودی ،نمیدونم چرا ،بابایی ت که عاشقته ولی تو همش به من میچسبیدی و من اصلا از این قضیه راضی نبودم ولی الان یه هفته ست که  وقتی بابایی از سرکار میاد و میبینیش از ته دل ذوق و خنده و لوس بازی و خودتو از بغل من میندازی بغل بابایی ت واینکه چند روز هم هست که ددددددددد میگی و اووووووووووو،مثل اینکه میخوای شروع کنی به حرف زدن،خیلی خوشحالم که بزرگ شدنت رو لمس میکنم واقعا روزهای شیرینی دارم با تو و خبر مهم بعد اینکه خ...
7 تير 1394
1